از پشت شیشه همان را میبینم که بدون آن پس چرااین حصار شیشهای رامیان خودم و کوچه میان خودم و باران خودموگل برندارم !؟ من هستم وجاودانهام در آنچهآفریدهام با دستان خویش دستانی که زخمعشق را دارند ....رویشاهرگ نهگرمی دستانیدیگر را .... درمیان انگشتان....